شب قدر، در آغوش مادران چشمانتظار دومین شب قدر است و شهر غرق در نجوای دعا. اما در گوشهای از این شهر، در بیمارستان دکتر شیخ، دلهای مادرانی میتپد که در میان امید و اضطراب، چشم به معجزهای از آسمان دوختهاند. شب قدر برای آنها دیگر فقط شب بخشش نیست؛ شب امید است، شب التجا، شب زمزمههای بیپایان کنار تختهای کوچکی که فرشتگانشان بر آنها آرمیدهاند. مادران در سکوت بخش بستری، با چشمانی خسته و قرآنی که بر سر گرفتهاند، نام عزیزترینشان را زیر لب زمزمه میکنند. دستهایشان لرزان اما دلهایشان استوار است. اشکهایشان، چراغ شببیداریهایشان شده و دعاهایشان، دلنوشتههایی است که جز خدا کسی آن را نمیخواند. اینجا، شب قدر رنگ دیگری دارد؛ طنین صلوات میان صدای دستگاههای بیمارستان گم میشود، دستهای مهربانی که تبِ کودکشان را آرام نوازش میکند، امیدی که با هر نفس کوچک، در دلشان زنده میشود. آنها فقط یک چیز از خدا میخواهند: سلامتی، لبخندی دوباره، و پایان این شبهای پراضطراب. خدایا! در این شب قدر، دل این مادران را سبک کن، درد کودکانشان را بگیر و نور شفا را بر آنها جاری ساز. هیچ مادری را چشمانتظار گریههای کودکانهاش نگذار و هیچ شبی را بیامید صبح مگردان...
![]() |


